به ادم اهنی ام گفتم:دستور مرا اجرا کن
گفت:شوخیت گرفته.
گفتم:سوپی درست کن بخورم.
گفت:مگر بیکارم.
گفتم:اتاق را جارو کن.
گفت:می خواهی کمرم عیب کند.
گفتم:جواب تلفن ها را بده.
گفت:اول تلفن های خودم.
گفتم:پس چایی دم کن بخوریم.
گفت:حالا چرا تو چای دم نمیکنی بخوریم.
گفتم:تخم مرغی آب پز.
گفت:اول بگو خواهش می کنم.
گفتم:لااقل آوازی بخوان.
گفت:مزدم کو!
عاقبت ادم اهنی را فروختم چون هیچ وقت نفهمیدم کی برای کی کار کرد.